بازنویسی داستان ویس و رامین از نظم به نثر
مادر با شنیدن سوگند های موبد شاه دلگرم شد . آنگاه در نامه ای برای رامین گفتگویش با موبد را برای او نوشت . به رامین نوشت ، ای جان مادر می خواه از تو درخواستی کنم امیدوارم فرمان مرا بپذیری . پس از خواندن این این نامه به سرعت نزد من بیا تا نمرده ام تو را ببینم . چشمانم از گریه کردن برای تو نابینا شده ، دلم برایت تنگ شده و حال و روز بدی دارم . تا نیایی روزگار من به همین منوال است . شاهنشاه نیز مانند من برای تو نگران و غمگین است . او تو را دوست داشته و قدر تو را می داند و از کار هایی که کرده پشیمان است . او همه جا را به دنبال شما گشته و آرزوی دیدن شما را دارد .
اگر بیایی ، شاه تو را احترام می گذارد و بر جایگاه والایی می نشاند و سپهبد می شوی . ویس به شبستان او می رود و بانوی اول کشور می شود . شاه برای شما پدری خواهد کرد و آزاری به شما نخواهد رساند .
تو کینه را از دل بیرون کن . هراسی نداشته باش و ستیزه جو و عصبانی مباش . وقتی خراسان زیبا را رها کرده ای ، هر چقدر قدرت و ثروت داشته باشی سودی ندارد . چرا جایی غریبه زندگی می کنی ؟ چرا از برادرت دوری می کنی ؟ چرا مقام و جایگاه والایت را رها کرده ای ؟ چرا این موهبت های بزرگ را نادیده می گیری ؟ پس از پایان یافتن نامه ، آن را به پیکی بادپا داد تا به رامین برساند .
هنگامی که رامین پیک را دید از او حال مادرش و موبد شاه را پرسید . سپس نامه را خواند وقتی فهمید موبد شاه قسم خورده که به آن ها آسیب نرساند ، با ویس از ری به سوی مرو به راه افتاد . تا اینکه به مرو رسیدند .
کجاوه ویس دلربا با بوی خوش عطر دل انگیز مقابل موبد شاه رسید . شاه با دیدن ویس ، هوش و عقل از سرش پرید و مهرش به او بیشتر شد و شاه با آن ها شادمان و دلخوش به بزم نشست .