نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد

موبد شاه حدود شش ماه کاخ را رها کرده و با وضع بد و رقت باری  در کوه و بیابان به دنبال ویس می گشت .

رامین و موبد از یک مادر بودند و زرد برادرشان از مادر دیگر بود که می گفتند از مردم هندوستان است . روزی رامین به یاد مادرش افتاد و تصمیم گرفت پنهانی نامه ای به مادرش بنویسد .

قاصد نامه را در مرو به مادرش   داد  . مادر از فراغ رامین و موبد  همیشه گریان و نالان بود . هر دو پسرش  یک زن را می خواستند و به خاطر همان زن مادر را ترک کرده بودند . مادر از دیدن نامه بسیار  خوشحال شد .

رامین به مادرش نوشته بود : ای مادر مهربان ، برادرم با من قطع رابطه کرده و از دست من و ویس آزرده است و با ما مانند  دشمن رفتار می کند .  یک موی ویس برای من از صد برادر چون او با   ارزش تر  است . مندر کنار ویس شاد  هستم اما دوری از تو برایم  سخت است . کاخ موبد شاه برایم مانند زندان است . او نمی تواند نقش یک بزرگتر مهربان را برایم بازی کند . من از زمانی که مرو را ترک کرده ام شاد و راحت زندگی می کنم . دیگر تحمل رنج کشیدن و بدبختی را در مرو  ندارم . او میخواهد ما را میان آتش بیندازد . مگر خداوند در آخرت خودش اعمال بندگانش را محاسبه نمی کند و پاداش نمی دهد و مجازاتمان نمی کند  ؟  اکنون شاد و خوشحال کنار ویس زندگی می کنم ، این نامه را پنهانی برایت فرستادم تا از وضع من با خبر شوی و غم نخوری . از این پس از با نامه از حالم تو را با خبر می کنم . من تا وقتی شاه بمیرد آواره زندگی می کنم و پس از مرگ او می آیم و بر روی تخت می نشینم . شاه که نمی تواند جاوید و ابدی زندگی کند ، به جان خودم قسم که سپاهی جمع می کنم و او را از تخت شاهی پایین می کشم و جای او می نشینم و بقیه زندگی را در کنار دلارامم ویس در کاخ پادشاهی می کنم .

من به زودی این کار را خواهم کرد ، از تو می خواهم که این راز را به کسی نگویی . ویس نیز  خدمت شما درود می فرستد  . مادر با خواندن نامه بسیار شاد شد .

یک روز بعد از رسیدن ناممه موبد شاه به مر بازگشت . حال به کار روزگار و تقدیر نگاه کن ، که سرانجام کار هیچکس معلوم نیست . پس نباید از خوشی که در آن هستی شاد شوی و نه به خاطر بلایی که به سرت آمده بنالی !!