بازنویسی داستان ویس و رامین از نظم به نثر
گردیدن شاه موبد به گیتی در طلب ویس
موبد شاه از گم شدن ویس روزگارش تیره و تار شده بود . تصمیم گرفت به دنبال ویس همه جا را بگردد . کاخ و پادشاهی را به برادرش زرد که وزیر اعظم دربار بو ، سپرد . سپس اسبی تیزرو با سلاح مورد نیازش را برگزید و به تنهایی به راه افتاد تا ویس را بیابد . از شهر های کشور خود آغاز به گشتن کرد و بعد از آن به کشور هایی چون روم ، هند ، توران رفت و از مردم جویای ویس می شد اما هیچکس او را ندیده و خبری از او نداشت .
همچون دیوانگان پنج ماه در سرما و گرما آواره کوه و مرغزار ، بیابان ،نیستان ، بیشه ها و دریاها بود . غذای او نان فطیر راهبان و شیر گوسفند چوپانان بود . خوابگاه و استراحتگاهش زمین بیابان و سنگ غار ها بود و دستانش بالش او شده بود . مانند گذشته های رامین در عشق ویس می سوخت و به حال و بخت بد خود می گریست و از اینکه آسایش و رفاه کاخ ، جامه های لطیف و زرباف ، تخت و تاج پادشاهی و لشکریان و گنج و ثروت را رها کرده افسوس می خورد . نالان بود که هم پادشاهی را از دست داده هم معشوقش را ، از کار خود بیزار و دل گرفته بود .
به خود می گفت نمی دانم چرا با این پیری دلم عاشق شده از دوری معشوق زار و افسرده شده ام . عشق چشم مرا کور کرده و آتش به جانم انداخته است . مردم گماان می کنند که من دیوانه شده ام . دگر کسی مرا دوست ندارد . همنشینین حیوانات وحشی شده ام . ااشتباه من این بود که به گفته اطرافیانم گوش دادم و ویس را از خود رماندم .اکنون طاقت جدایی و دوری از او را ندارم . اگر او را پیدا کنم تمام پادشاهی و ثروتم را به او می بخشم و تا آخر عمر خدمتگزارش خواهم بود . حتی اکنون هم غلام حلقه به گوش او هستم .
موبد حدود شش ماه شهر ها را به دنبال ویس گشت . بسیار زار و ناتوان شده بود می ترسید کهدر غربت و تنهایی بمیرد و دشمنان و بیگانگان کشورش را به چنگ آورند . صلاح خویش دید که دست از جستجو بکشد و به مرو شاهجان بازگردد . امید داشت روزی او را بیابد و زندگی اش کنار او بگذراند .
مردم مرو از بازگشت شاه شادمان شدند ، شهر را آذین بستند و جشن و سرور برپا کردند ، درباریان نیز به فقرا و مستمندان زر و و دینار و گوهر بخشیدند .