بازنویسی داستان ویس و رامین از نظم به نثر
رامین گفت : بهترین کشور برای من ماه آباد است که تو در آنجا بدنیا آمده ای . بهترین مادر برای من شهرو است که دختری بهشتی صفت مانند تو و پسری مانند ویرو دارد. هزاران آفرین بر کشورت و بر مادرت ، خوشا به حال تو با آن مادر و برادر ، خوشا به حال هر کس که روزی را با تو سپری کرده باشد . خوشا به حال دایه ات ، خوشا به حال دوستانت . تو موجب افتخار شاهجان و مرو هستی . تو شایسته تخت و تاج و شاهی هستی . تو موجب افتخار این شبستان هستی .
من بسیار خوشحالم که صدایت را شنیده و رویت را دیدم ، اکنون من شادکام شدم و به آرزویم رسیدم .
سپس ویس و رامین با هم پیوند وفاداری بستند . نخست رامین به یزدان ، به ماه و خورشید ، به ستاره مشتری و ناهید ، به نان و نمک ، به آتش روشن ، به جان خودش سوگند خورد که تا جان در بدن دارد مهر و عشق ویس را دل نگاهدارد و از پیوندش پشیمان نشود و آن را نشکند و به ماهرویی دیگر دل نبندد .
پس از آن ویس سوگند خورد که هیچگاه پیوندش نشکند . آنگاه یک دسته گل بنفشه به نشانه یادآوری عشقشان به رامین داد تا رامین هر جا بنفشه دید پیوندشان را به یاد بیاورد و هر کس این پیمان را شکست یک روز زنده نباشد و برای این پیمان یزدان ، ستارگان و اختران آسمان را به شهادت گرفتند . سپس دو هفته شبانه روز تنگ در آغوش هم با شادکامی و خوشی گذراندند و محبت و عشقشان هر روزبیشتر می شد .
رفتن ویس و رامین به کوهستان نزد موبد شاه
به شاه خبر دادند که رامین از بستر بیماری برخاسته و تندرست شده است . شاه نامه ای به رامین نوشت و گفت دلم برایت تنگ شده چون تو کنارم نیستی دلخوش نیستم در بزم و شکار و چوگان بازی به یاد توام . برخیز و به اینجا بیا تا با هم برای شکار به نخجیرگاه برویم . اکنون ماه آباد سرسبز است روستا و کوه اروند از گل و سبزه پوشیده شده است . بیدرنگ با ویس به ماه آباد بیایید . چون مادر ویس می خواهد او را ببیند . وقتی رامین نامه ا دریافت کرد بیدرنگ به راه افتاد . همراهی ویس موجب شادی رامین بود . وقتی به ماه آباد رسیدند شاه و درباریان به پیشوازشان رفتند ویس نزد مادرش و برادرش رفت و از دیدارشان شادمان شد اما کمی بعد به علت دوری از رامین اندوهگین شد . یک هفته رامین را ندید فقط گاهی او را در راه یا نزد شاه می دید چون مهر رامین در دلش افتاده بود یک لحظه طاقت دوری او را نداشت .