بازنویسی داستان ویس و رامین از نظم به نثر

وفات کردن ویس

ویس هشتاد و یک سال در کنار رامین زندگی کرد . در پیری قامت آن سرو قد بلند بالا خمیده شده بود. دنیا بزرگترین دشمن انسان است .

می گویند : روزی انوشیروان عادل به پیرمردی که او را آزرده بود گفت ، جهان با پیر کردن من کاری کرد که هیچ دشمنی نمی تواند بکند . با قامتی راست به دنیا آمدم اما دنیا پشتم را خمیده کرد و سپس مرا کشت .

اگرچه ویس با وصال رامین به آرزویش رسید اما دنیا با پیر نمودن و سپس مرگ او آن ماه رو را به کام خود برد . با مرگ ویس غمی جانکاه بر دل رامین نشست و دوباره چشم رامین را گریان کرد .

رامین سوگوار و گریان می گفت : ای همسر نام آورم ، ای گرامی تر از جانم ، چرا تنهایم گذاشتی ؟ چرا بر اسب جدایی سوار شدی و از اینجا رفتی ؟ کسی وفادار تر از تو ندیدم . مگر از من بیزار بودی ؟ مگر با من پیمان نبستی که هرگز از من جدا نشوی ؟ چرا پیمان شکستی ؟

دنیا جفاکاری عجیب است . زمانه با کسی وفا نمی کند . تو رفتی و وفا را با خود بردی . هنوز بند اسارت تو بر گردن من است . چرا این درد را بر دلم گذاشتی ؟ عزیزم چرا زیر خاک خوابیدی ؟ با زبان شیرینت می گفتی ای رامین تن من خاک پای تو باشد . اکنون می بینم تنت زیرخاک پای من است . این پادشاهی با تو شیرین بود . اکنون طاقت ماندن در دنیا را ندارم . بدون تو دنیا برایم ارزشی ندارد . با مرگ تو جامه ام را پاره می کنم و خاک بر سرم می ریزم . درد بزرگی بر دلم است . شکیبایی و صبر برای پیران نیکوست . اگر زبانم شکیبایی کند دلم نمی تواند .

رامین دستور داد به رسم نیاکان زردشتی برای دفن ویس دخمه ای شاهوار بسازند . از آتشکده برزین آتش مقدس آوردند و در کنار دخمه آتشگاهی با عظمت ساختند .

نشاندن رامین پسر خود را به پادشاهی و مجاور شدن به آتشگاه تا روز مرگ

رامین در آغاز سال در روز نوروز فرزندش خورشید را فراخواند . در حضور بزرگان و سالاران کشور او را کنار خود روی تخت پادشاهی نشاند . سپس تاج شاهی را بر سر او نهاد و به او گفت این تاج شاهی مبارک تو باد . این پادشاهی را یزدان به من داد و من اکنون آن را به تو می سپارم . من تو را در فنون و علوم و هنر های مختلف آزموده ام . تو از همه آزمون ها پیروز بیرون آمده ای . چون خردمند هستی این تاج شاهی را به تو می دهم .

اکنون من از صد سالگی گذشته ام و هشتاد و سه سال بر این سرزمین حکمرانی کرده ام . تو شایسته جانشینی پادشاهی می دانم . تو جوانی دلاور ، آشنا با آیین کشورداری هستی . تو نیز مانند من حکومتی نیکو کن تا نام نیک به دست آوری . و کاری کن که سرانجامی نیکو داشته باشی .

رامین پس از تحویل سلطنت و تاج و تخت شاهی به پسرش خورشید کاخ را رها کرد و به دخمه ویس رفت . سپس در آتشکده کنار دخمه با دلی پاک به عبادت یزدان پرداخت. در حقیقت روزی که پارسایی و گوشه نشینی در آتشکده را برگزید پادشاهی واقعی را به دست آورده بود . چون پیش از این گرفتار و فرمانبردار حرص و هوی و هوس در دنیا بود . دل برای کامیابی از حرص فرمانبرداری می کند . رامین وقتی از حرص و آز دوری کرد و رها شد به آتشکده رفت . دلی که بتواند خود را از حرص برهاند ، از بلای جاودانه می رهد .

رامین سه سال در آتشکده بود و کسی او را نمی دید . گاهی به دخمه ویس می رفت با او درد دل می کرد و می گریست . گاهی با یزدان گریه و زاری  می کرد و آمرزش می طلبید . با همه پیری و ناتوانی سه سال اینگونه با یزدان درد دل می کرد و برای گناهانش توبه می کرد . در این سه سال ضعیف و لاغر و ناتوان شده بود .

یک شب که همچون همیشه با یزدان راز و نیاز می کرد جان به جان آفرین تقدیم کرد . پسرش خورشید و بزرگان کشور به آتشکده آمدند . تن او را در دخمه ای ویس قرار داشت در کنار او به خاک سپردند .

و پس از او رامین رفت و اینگونه است سرنوشت همه کس

جهان همیشه در کمین گرفتن جان ماست . ما مشغول و غرق در نعمات ، لذات و زیبایی های آن هستیم . خیال می کنیم کسی از حال ما خبر ندارد ، دانا و با هوشیم . اما حیران و ناتوانیم . نمی دانیم از کجا آمده ایم و به کجا می رویم . به آرامش زودگذر و آرامش گذرا جهان دل خوش کرده ایم . می دانیم همه چیز را می گذاریم و می رویم اما باور نداریم . در این خانه موقت به دنبال جاودانگی می گردیم . جهان مانند زندان است و ما از زندان خود لذت می بریم . به دنبال شناخت یزدان نمی رویم . خوشا به حال کسی که از خداوند یاری بخواهد .

همین مقدار که ما به یاد رفتگانیم بعد از ما نیز به یاد ما خواهند بود و خاطراتمان را به صورت افسانه و داستان تعریف می کنند . همانطور که من "فخرالدین اسعد گرگانی"  در وصف ویس و رامین گفتم . داستان زیبای ، ادیبانه با ابیاتی دل انگیزی بود ای دوست عزیز این داستان را برای دوستانت بخوان تا موجب شادی آنها گردد و به ارزش اشعار من پی ببرند .

بعد از خواندن این داستان برایم از خداوند طلب آمرزش کن . بگو خدایا این جوان را که اشعاری به این زیبایی را خلق کرده بیامرز . ای پوزش پذیر روانش را به سبب گناهانش مجازات مکن . درود خداوند بر پیامبر و یارانش باد .

در انجام گوید

در پایان داستان فخرالدین اسعد گرگانی به وصف طبیعت ، مدح خواجه عمید ، مدح شهر اصفهان ، مدح ابوطاهر محمد بن مظفر ، مدح خواجه و وصف کار خود در سرودن داستان ویس و رامین می پردازد .

امیدوارم  دوستان عزیز و خوانندگان داستان زیبا ویس و رامین از بازنویسی اینجانب لذت برده باشند و خطا های نگارشی و تایپی را بر من ببخشایند .

پیروز و سربلند باشید

۹۷/۰۴/۱۶

بهروز سروش نیا

بازنویسی داستان ویس و رامین از نظم به نثر

نشستن رامین بر تخت شاهنشاهی

رامین با شنیدن خبر مرگ موبد شاه یک هفته با سران لشکر به سوگ نشست . اما در پنهان یزدان را سپاس گفت که سرانجام موبد اینچنین شد و مرگ او با جنگ و خونریزی همراه نبود . روزگار موبد به سرآمد و رامین مرتکب گناهی نشد .

رامین در درگاه یزدان هزاران بار شکرگزاری کرد و می گفت : ای یزدان پاک تو هر کس را بخواهی عزت یا ذلت می دهی . تا زنده ام برای خشنودی تو هر کاری بتوانم انجام می دهم . میان مردم دادگری می کنم . تلاش می کنم راستگو و درستکار باشم . خدایا تو یار و تکیه گاه من باش . این پادشاهی را تو به من بخشیدی . خدایا بنده تو هستم . تو مرا سالار این کشور کردی . مرا در سایه خود حفظ کن .

رامین سپس دستور داد به همه فرصت دیدار پادشاه جدید یا بار عام بدهند و سواران لشکر بنشینند . صدای طبل و نای جهت آگاه سازی  مردم بلند شد . لشکریان از کوه دیلمان تا شهر آمل صف کشیدند . رامین روز شنبه در لشکرگاه موبد تاجگذاری کرد . بزرگان و سالاران بر سرش گوهر افشاندند و او را پادشاه خواندند . رامین نیز به آنها مروارید شاهوار هدید داد.

رامین یک هفته در آمل شادمان بود . پس از آن حکمرانی ولایاتش را به افراد مورد اعتمادش سپرد . طبرستان را به رهام ، گرگان را به آذین ، سپهبدی درگاهش را به ویرو ، سرهنگی درگاهش را به شیرو سپرد . شیرو  و ویرو برادران ویس بودند .

شهر ری را به بهروز همان کس که هنگام  گریختنش با ویس میزبانش بود ، سپرد . بهروز از دوستدارانش بود . هر کار خوبی بکنی ، اثرش به تو بازخواهد گشت .افراد مورد اعتماد دیگری را مرزبان مرزهای کشور کرد .

سپس با لشکرش به طرف مرو به راه افتاد . سراسر خراسان به جشن و سرور پرداختند و همه جا را آذین بستند . در کنار هر آذین دختران زیبایی ایستاده بودند تا هنگام عبور پادشاه جدید بر سرش گوهر بیفشانند و بر او درود بفرستند . در مرو نیز همه آذین بسته بودند و جشن و سرور برپا بود . از همه جا صدای موسیقی به گوش می رسید. از همه جا بوی عطر مشک و عنبر می آمد .  جشن و سرور ، آذین و گوهرافشانی تا سه ماه در مرو و تمام خراسان ادامه داشت .

زیرا مردم سالیان طولانی تحت ستم موبد شاه بودند و اکنون به آسایش و دادگری پادشاهی مانند رامین رسیده بودند . گویی دوران بدبختی آن ها به پایان رسیده  و روز های خوش آغاز شده بود . هر کس بدی کند نام بد برای همیشه بر او می ماند . به کسی بدی مکن زیرا همان بدی روزی گریبانت را خواهد گرفت . ایزد مردم بد را از جنس دوزخ آفریده و اصل بد را به دوزخ باز خواهد گرداند .

رامین دادگر بود و سپهدارانش همه جا مورد احترام مردم بودند . به راحتی هر سرزمینی را بدون مقاومت مردم فتح می کردند . از چین تا بربر تحت امر رامین بود .

رامین شهر های ویران را آباد کرد و هزاران شهر و روستای جدید ساخت . یاغیان ، راهگیران و دزدان را به زندان انداخت یا به دار کشید . در مسیز کاروان ها رباط و کاروانسرا و خانه ساخت و راهبان هایی را در آنجا مستقر کرد . به همه مستمندان زر و سیم داد و فقیری در کشور باقی نماند . مردم ستم های گذشته را فراموش کردند . کسی جرات زورگویی و ستم به دیگری را نداشت . هر هفته سپاهیان را در دربار جمع می کرد و پند می داد که ستم نکنند .

قاضی های درستکار را برای قضاوت در دادگاه تعیین کرد تا ریشه ستم و بدی را بخشکانند . در مقابل آنها شاه و پیرزن ضعیف یکسان بود . شاه با گدا ، پارسای دیندار و شاه ، دانایان با فرهنگ و شاه فرق نداشت .او برای مشورت دانش آموختگان دانا را گرد خود جمع کرده بود .

رامین صد سال عمر کرد . و حکومتش هشتاد سه سال به درازا کشید .

او در طی حکومتش با دادگری همه جا را آباد کرد و مردم از او خشنود و دلشاد بودند . مردم از درد و رنج رها شده  بودند . او مشتاق آموختن دانش ، برگزاری بزم و رامش ، گردش در خراسان ، شکار در کهستان ، رفتن به طبرستان و خوزستان و بغداد بود . او هزاران چشمه و کاریز ساخت و در کنار آنها شهر ها و روستاهای آباد بزرگ بنا کرد .

یکی از آن شهر ها اهواز بود که در گذشته به آن رام می گفتند . امروز نیز کاتبان در نوشته هایشان رام شهر می نویسند . در زبان آن ها رام به معنی خوش بوده است . زیرا رامین را پادشاهی خوش زندگی و خوشنام می دانستند . او پادشاهی سرافراز بود بود . ساز عود و چنگ را بسیار زیبا می نواخت .

پادشاهی در دست ویس بود و دستورات او را با دل و جان می پذیرفت . رامین از ویس دو فرزند پسر زیبای دلاور شد . نام آن دو را خورشید و جمشید گذاشت . سرزمین خاوران ، سغد و چغان را به خورشید سپرد و سرزمین باختری شام، مصر و قیروان را به جمشید داد  .علاوه بر این کلیه امور کشور و حکمرانی آذربایجان ، اران ، ارمن تحت نظر ویس صورت می پذیرفت .

ویس و رامین سالیان طولانی در کنار هم بودند و نوادگان فرزندان و فرزندان فرزندان خود را دیدند.