بازنویسی داستان ویس و رامین از نظم به نثر
رفتن موبد شاه به آتشکده و گریختن ویس و رامین به ری
موبد شاه برای آتشکده هدایای بسیاری از جمله دینار ، جواهر ، زمین ، آسیاب ، باغ های بسیار ، اسب های تیزرو ، گوسفند و گاو های بسیار بخشید . مقداری از آتش مقدس را به میدان مرکزی شهر برد و آتشی بزرگ چون کوه برافروخت . سپس عود ، عنبر ، صندل وو کافور بر آتش مقدس ریخت . کسی نمی دانست چرا موبد شاه این آتش خوشبو ، زیبا و عظیم و فروزانی را برافروخته است .
ویس و رامین دیدند بزرگان خراسان به سوی آتش مقدس می روند . ویس به رامین گفت : وای بر ما ، به موبد شاه اشاره کرد و گفت ، ببین این مرد چه آتشی برای سوزاندن ما برپا کرده است . بیا فرار کنیم ، تا او را با آتش زدن دلش بسوزانیم . او دیروز خواست مرا فریب داد تا سوگند بخورم ، من در دامش نیفتادم و حیله اش را دامی برای خودش کردم . به او گفتم صد بار برایت سوگند می خوردم که با رامین رابطه ای نداشته ام .
او را با سخنان خود فریب دادم ، او اکنون از ما می خواهد جلو بزرگان و لشکریان و مردم شهر بی گناهی خود را ثابت کنیم تا همه بفهمند ما بی گناهیم . بیا تا قبل از این که او ما را فرابخواند ، فرار کنیم و داغی به دلش بگذاریم .