بازنویسی داستان ویس و رامین از نظم به نثر ، نامه دوم
نامه دوم دوست را به یاد داشتن و خیالش را به خواب دید
ای دلبر من با رفتن تو بینوا شدم . چرا رفتی و من بینوای دلداده دلشکسته را تنها گذاشتی ؟ ششادی را از من گرفتی . هر جا که باشی ، دلم پیش توست . اگر باز گردی بیماریم خوب می شود . دل من گرفتار عشق توست . دلم نمی توانم به کس دیگری جز تو مهر و عشق بورزد و تو را فراموش کند . از درد دوری تو می سوزد ، از جان برایش عزیز تری، من از گذشته به تو وفادارترم و هیچگاه به تو جفا نمی کنم . آنقدر به تو محبت می کنم که به اشتباهت پی ببری و ارزش عشق مرا بفهمی . امیدوارم از ستم کردن به من پشیمان شوی . به من گفتی : تو دلت مانند سنگ است آری دلم ازسنگ است و عشق تو را بر آن حک کرده ام . اگر دلم چون سنگ محکم نبود ، چگونه عشق تو مد ت ها در آن باقی می ماند . با دیدن خورشید به یاد زیبایی چهره تو می افتم . درخت صنوبر مرا به یاد هیکل رعنایتو می اندازد . در باغ گل لاله را به یاد چهره زیبی تو می بوسم . عطر و بوی گل های باغ مرا به یاد بوی تن تو می اندازد . به دلم وعده دیدار تو را می دهم . در خواب و خیالم روی تو را می بینم . در خواب گاهی به من مهربانی می کنی . وقتی بیدار می شوم ، بیشتر دلم می سوزد که در کنار نیستی .
چرا در هنگام بیداری مانند زمان خواب به من محبت نمی کنی و پیشم نمی آیی . چرا همچون عالم رویا و خیال مر در روز به وصالت نمی رسانی . من آرزوی دیدار و وصال تو را دارم و حتی با خواب و خیال هم خوشحال و دلخوش می شوم . دیگر به بخت و اقبال خود امید ندارم و خواب و خیالت دلبسته و خوشم . شبی نیست که خواب تو را نبینم . به چشمانم خواب نمی آید و زندگی تلخ شده است . اگر قرار باشد صد سال بیدار باشم این کار را می کنم تا وفاداریم را به مردم جهان ثابت کنم . وفاداری مانند گوهری در معد عشق است . به دست آوردن گوهر از معدن کار ساده ای نیست . اگر روزی پیشم بیایی مطمئنم از بی وفایی خود شرمسار خواهی بود . یزدان در روز جزا پاداشی نیکو به عاشقان وفادار می دهد . دیدار تو غم و اندوه را از دلم می زداید .
نامه سوم اندر بدل جستن به دوست
ویس در نامه سوم به رامین نوشت : ماه زیبای من کجایی ؟ تو همه کس منی . به اندازه یک جهان می ارزی . می گویند تو چرا برای یار بد عهد ، بی وفایت گریه و ناله می کنی ؟ او را فراموش کن و عاشق بهتر و با وفایی بیاب .
آن ها حال مرا نمی فهمند . گلاب خوشبو و پاک است اما نمی توان آنرا جایگزین آب زلال و گوارای جویبار کرد . کسی مار او را می گزد نمی تواند به جای پاد زهر ، خوراکی دیگری بخورد . جدایی من از تو مایه شادی حسودان شده است . کسی نمی تواند جای تو را در دلم بگیرد .دست مصنوعی ساخته شده از گوهر نمی تواند جایگزین دست طبیعی شود . تا برنگردی روزگارم تیره و تاریک است . تو جان من هستی و بدل و جایگزین جای تو را نمی گیرد . تا عشق تو در دل من است کسی نمی تواند از من کامیابی ببیند . عشق تو مرا بیمار و نحیف و ضعیف کرده است . دلم مانند سنگی است که مهر و عشق هیچکس قادر به نفوذ در آن نیست . تو نور چشم من هستی . نادان مباش و از من دوری مکن . جای تو اینجا کنار من است . تو مانند گل سرخی شاد و سر حال هستی و من مانند گل زردی پژمرده هستم . به من میگویند رامین فراموش کن و محبوب دیگری پیدا کن من می گویم همین محبوبم برایم بس است . تا کنون با اینکه درد و رنج می کشم ، پای او مانده و وفاداری کرده ام ، پس از این نیز وفادار می مانم و از دیگر زیبارویان و علاقه مندانم دوری می کنم . با همین بخت و اقبال زندگی می کنم .
عشق من به او از روی آگاهی بود و دنبال گوهری شاهانه بودم اما تاکنون آنرا نیافتم . داستان عشقم به او طولانی است . از یزدان می خواهم که مرا به سلامت از ورطه موج های متلاطم دریای عشق او نجات دهد . من سوگند خورده ام که به دنبال محبوب و عشق تازه ای نباشم .