بازنویسی داستان های ویس و رامین از فخرالدین اسعد گرگانی از نڟم به نثر
هزیمت شدن شاه موبد از ویرو
شاه موبد به کمک تاریکی شب از ننگ شکست نجات یافت ، شاه موبد همان شب از دینور خراسان به سوی اصفهان رفت ، ویرو و سالارانش به گمان اینه شاه موبد گریخته و ننگ شکست و سازش را پذیرفته و دیگر به کوهستان حمله نمی کند ، او را تعقیب نکردند اما ویرو اشتباه کرده بود که خود را پیروز بر شاه موبد و خوشبخت می دانست . لشکری که از کوه دیلم برای همراهی لشکر موبد شاه آمده بود با به فرار گذاشت ، دیلمیان نیز خود را درگیر این جنگ نکردند ، کسی جرئت جنگ با لشکر ویرو را نداشت ، ویرو با گریختن شاه موبد شادمان شده بود اما از هدف و نیت بدخواهانه او خبر نداشت ویرو با لشکرش برای گوشمالی به جنگ دیلمیان رفت . شاه موبد از یکسو با سپاهش گریخت و از سویی دیگر با شتاب چون باد با سپاهی بزرگ ، و نیرومند و جدید بازگشت
آمدن شاه موبد به گوراب به جهت ویس
شاه موبد پس از بازگشت گوراب را محاصره و تصرف کرد . ویس وقتی شهر و خود را در دام شاه دید گریان نزد دایه اش رفت و گفت : همسرم نیست نمی دانم پیش چه کسی بگریم و ناله کنم ، فریادرسی ندارم ، کسی به داد من نمی رسد ، چگونه خود را به همسرم ویرو برسانم ؟ چگونه خود را از چنگ موبد برهانم ؟ من بدبخت و بد اقبالم که از زمان تولد در بدبختی زندگی کرده ام . خدایا چرا پیش از این که دشمن بر ما پیروز شود ، من را با پدرم قارن نکشتی ؟ پدرم کشته شده و برادرو از من دور است ، زندگی برایم بی معنی شده ، برایم بدتر از این چیزی نیست که به دست موبد گرفتار شوم و هیچ کس صدای ناله و زاری مرا نشنود کسی نیست یاریم کند . غمگین و افسرده در دست دشمن اسیرم ، دشمن شادکام است و من از خویشانم و دوستانم دور هستم
شاه موبد به کمک تاریکی شب از ننگ شکست نجات یافت ، شاه موبد همان شب از دینور خراسان به سوی اصفهان رفت ، ویرو و سالارانش به گمان اینه شاه موبد گریخته و ننگ شکست و سازش را پذیرفته و دیگر به کوهستان حمله نمی کند ، او را تعقیب نکردند اما ویرو اشتباه کرده بود که خود را پیروز بر شاه موبد و خوشبخت می دانست . لشکری که از کوه دیلم برای همراهی لشکر موبد شاه آمده بود با به فرار گذاشت ، دیلمیان نیز خود را درگیر این جنگ نکردند ، کسی جرئت جنگ با لشکر ویرو را نداشت ، ویرو با گریختن شاه موبد شادمان شده بود اما از هدف و نیت بدخواهانه او خبر نداشت ویرو با لشکرش برای گوشمالی به جنگ دیلمیان رفت . شاه موبد از یکسو با سپاهش گریخت و از سویی دیگر با شتاب چون باد با سپاهی بزرگ ، و نیرومند و جدید بازگشت
آمدن شاه موبد به گوراب به جهت ویس
شاه موبد پس از بازگشت گوراب را محاصره و تصرف کرد . ویس وقتی شهر و خود را در دام شاه دید گریان نزد دایه اش رفت و گفت : همسرم نیست نمی دانم پیش چه کسی بگریم و ناله کنم ، فریادرسی ندارم ، کسی به داد من نمی رسد ، چگونه خود را به همسرم ویرو برسانم ؟ چگونه خود را از چنگ موبد برهانم ؟ من بدبخت و بد اقبالم که از زمان تولد در بدبختی زندگی کرده ام . خدایا چرا پیش از این که دشمن بر ما پیروز شود ، من را با پدرم قارن نکشتی ؟ پدرم کشته شده و برادرو از من دور است ، زندگی برایم بی معنی شده ، برایم بدتر از این چیزی نیست که به دست موبد گرفتار شوم و هیچ کس صدای ناله و زاری مرا نشنود کسی نیست یاریم کند . غمگین و افسرده در دست دشمن اسیرم ، دشمن شادکام است و من از خویشانم و دوستانم دور هستم
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۳۰ ق.ظ توسط سروش نیا
|