خبردار شدن موبد از خواستن ویرو ویس را و رفتن به جنگ
وقتی شاه اخبار را از زرد شنید ، چهره اش زرد شد و رنگش پرید ، عرق از سر و صورتش می ریخت واز خشم سرخ شده بود و می لرزید ، به برادرش زرد گفت آن چه گفتی به چشم خود دیدی !!یا از کسی شنیدی ؟ آنچه خود دیده ای را تعریف کن و گمان ها و شنیده هایت را مگو !!
زرد گفت : شاها این ها گمان نیست همه را به چشم خود دیدم . پیش از این شهرو همچون مادرم و ویرو مانند برادرم بود اما اکنون چشم دیدنشان را ندارم . می خواهی به جانت و به خداوند سوگند بخورم که من جشن و سرور عروسی آن ها را دیدم ، اکنون آن کاخ و بارگاه برای من چون زندان است ، آهنگ نوازندگانش همانند دشنامزجرآور است ، ایها را می گویم که بدانی من بنده فرمانبردار توام .
موبد با شنیدن اخبار زرد غمگین شد و از خشم به خود می پیچید . همه بزرگان از این کار شهرو شگفت زده بودند که چگونه جرٲت کرده زن شاه را به ازدواج دیگری درآورد . ویرو با چه جرٱتی با زن پادشاه ازدواج کرده است ، همه متفق القول می گفتند پادشاه باید انتقام این کار زشت را از کشور ماه آباد بگیرد ، این انتقامجویی دشمنان ویرو و قارن را شاد می کند و روزگار شهرو چنان سیاه می شود که خود دشمن ویرو می شود و ویرو را از خود دور کرده و ماه آباد شهرو را از خود می راند و ویس بی همسر می شود، مردان بسیاری کشته می شوند ، زنان بسیاری بی شوهر می گردند و کشورش بی شاه می شود ، اکنون بلا را بر سرش نازل می کنم ، او لشکری ندارد که بتواند جلو ما را بگیرد، خون بسیار خواهد ریخت .
شاهنشاه خشمگین دبیرش را فراخواند و به گفت : به کشور ها مختلف فرستاده ای را گسیل کن تا عهد شکنی شهرو را برای آن ها بازگو کند و قصد حمله ی ما را به ماه آباد به آن ها ابلاغ کند ، تعدادی از آن ها از جمله طبرستان ، گرگان ، کهستان ، خوارزم ، خراسان ، دهستان ، سند ، هند ، تبت ، چین ، سغد ، سر حد توران را برای جنگ به یاری طلبید، کاخش مملو از لشکریان بود و دشت مرو را پر از سپاه و جنگجویان کرده بود