گفتار اندر گرفتن سلطان ، شهر اصفهان را
وقتی سلطان به اصفهان رفت دشمن شهر سر سبزاصفهان را ویران کرده بود . اگر پادشاه دادگر ما نبود اکنون حتی یک خشت از خانه های اصفهان باقی نمانده بود و کشاورزی نابود شده بود . شاه برای همه کار بوجود آورد به آن ها بخشش کرد ، همانند پادشاهان پیشین مخالفان را نکشت و پس از پیروزی کار ها ی زشت نکرد همانطور که قرآن گفته کاری را که سلیمان نسبت به بلقیس و لشکرش کرد نمود ، به بزرگان قوم وبه هیچیک از مردم در هر جایگاهی بی احترامی نکردو به آن ها بخشش نمود ، والیان و سپاهیان را ارج نهاد و از چایگاهشان عزل نکرد . به کسی زیان نرساند و کسی از او آزرده نشد ، رعایا را ارج نهاد . بداندیشان را از مصادر امور برداشت .
پس از بهبود امور و اوضاع شهر و فرو نشاندن آشوب برای اینک حضور سپاهیانش مشکلی برای شهر بوجود نیاورد دستور حرکت از اصفهان را صادر نمود و پادشاه نامدار ، سرور دلاوران ابوالفتح مظفر فرزند گرام خود را فرمانروای اصفهان کرد . او مورد پسند شاه ، با تجربه ، وفادار ، در کار ها استوار و بی آزار بود سلطان هنگام حرکت ولیعهد را احضار کرد و مهربانانه به او گفت : گرچه می دانم تو هوشیار و وفادار به من هستی ولی وظیفه دارم نصایحی به سود توست به تو بکنم آن را با دل و جان بپذیر
نخست این که از فرامین خدا سرپیچی مکن . به خدا توکل کن و از او خیر و خوبی و یاری بخواه ، فرمانبردار و فرمانگزار خدا باش . من و همه مردم بنگان خداییم پیرو حق و حقیقت باش به راستی داوری کن ستمگران دشمن خداوند هستند، با دشمنان خدا جنگ کن ، به دوستانت بخشش کن ،، وقتی خودت تحمل ستم را نداری نباید در حق کسی ستم کنی ، ما نیازی به اموال .مردم نداریم افتخار ما دادگری و دینداری است . ، اصفهان را آباد و مردم این سرزمین رابا کار های خوب شاد کن و امنیت را برقرار کن چنانچه یک زن بتواند ظرفی از طلا بر سر بگذارد و در امنیت در میان شهر و اطرافش بگردد و کسی جرٱت تعرض به او را نداشته باشد ، تو را پیش از این در جایگاه های مختلف بسیار آزموده ام و از تو خشنودم ، امیدوارمکار های تو پس از اینبر این خشنودی بیفزاید .می دانم سخنان و نظرات مرا بهتر می دانی پس سخن را کوتاه می کنم . می دانی که من دل به دنیا نبسته ام و بزرگی من به این دلیل است . به دنبال سرنوشت خوب در آخرت هستم، تو نیز نام مرا با کار های نیکویت سرافراز کن چون در این جایگاه از خداوند می ترسم ، از تو در مورد چگونگی انجام کار ها خواهم پرسید اگر مطابق میل من باشد از تو حمایت می کنم اکنون بخت با تو یار است و من گره از مشکلات تو خواهم گشود . هر آن چه لازم بود را به تو گفتم اکنون می روم و تو را به خدوند می سپارم سپس خزینه ها و اموال را به بهترین وجه او سپرد اسبی بادپا، خوش نژاد ، تازی با زین ، قبای رومی، دستاری زرباف به او بخشید و با تشریفات او را به مقامش منصوب نمودبرای ارج نهادن بیشتر به او ورود او را با طبل زدن و پرچم و مراسم اعطا خلعت همراه نمود تا مردم اصفهان از فرمانروایی و حضور او شاد باشند .
گفتار اندر ستایش عمید ابوالفتح مظفر
ای اصفهان بیش از این چه می خواهی این شاهنشاه فرمانروای توست اکون بغداد به تو حسادت خواهد کرد که شاهنشاه ابوالفتح مظفر به دستور سلطان فرمانروای تو شده است ، او دارای نژادی اصیل ، ثروتی فراوان ه، همتی بلند ، برگزیده خاص و عام و صاحب بخت و اقبال بلند است ، همانند نامش برای سرزمیینش . فتح و پیروزی می آورد اگرچه جوان است اما چون پیران اندیشمند، پخته و با تجربه است هر انسان خردمندی با دیدن او این امر را تایید می کند ، دادگر است گویی خداوند این نیکویی را به او وحی کرده است پادشاه ،باید اینگونه باشد منصوبین او از ترس او ستمگری نکنند او سرآمد دادگران ، برآورنده آرزو ها ، گیرنده حق ستمدیدگان است ، ستایش و دعا ی من برای او از اقبال بلند اوست ، جبرییل به دعای من آمین می گوید . او به ظاهر مانند ما انسان است اما در عمل رفتارش چون فرشتگان است ، اصفهان افتخار ایران است و او افتخار جهان است ، نیشابوریان از این که او را از دست داده اند می گریند و اصفهان کامیاب به او می نازد، اصفهان با فر و شکوه او بر ایستاد . به این خاطر شگفت نیست که او را می ستایند . اگر این پاکدل دعا کند که برگ خشکی از درخت بیفتد خداوند حاجت او را برآورده می کند . سلطان به خار این ویژگی های او این منصب را به او داده است .اصفهانیان عاشق اویند هر کس برتری های او را می بیند شیفته او می گردد ، او خوشخو و،مردم دار است و با هر طبعی سازگار است همچون بهار موجب خوشی و شادابی است و مانند آفتاب به دل ها و زندگی مردم روشنی می بخشد
بزرگان و همه مردم اصفهان خیر و نیکی او را می خواهند و برایش عمر و حکومت جاودانه می خواهند، او مشکل گشای مسایل سخت است ، او راز نگهدار و فرمانبر سلطان و در پارسایی سرآمد است ، حقوق و درایی کسی را نمی خورد به دنبال لذت جویی و تمایلات نیست، فرمانش چون فرمان خدا و دین است، با خردمندان همنشین است و اندرز آن ها را در زندگی به کار می برد ، فریادرس بینوایان است و ستمگران امیدی به حمایتش ندارند ، جایی برتر از او ندیده ام و نه از کسی شنیده ام، پرهیزگار است و از روی خشم کینه ورزی نمی کند ، به دلیل پیروی از دستورات دین و خدا شیطان نمی تواند او را گمراه کند ، شهوت پرست نیست در کار ها مانند خردمندان میانه رو است ، بخشنده است ، همه در سرزمین او اسایش دارند ، بدکرداران و مردم آزاراناز ترس او پنهان شده اند ، برخی از آن ها در زندانند و برخی کشته شده اند ، در شهر و روستا این وضع حاکم است پیش از این همه ی روستا های اصفهان ویران و مردمش آواره و تنگدست بودند ولی پس از شنیدن درباره رفتار سلطان به روستای خود بازگشتند و از بخشش و احسان و تفقد سلطان بهره بردند ، پس از سه ماه چنان وضع مردم تغییر کرد که باور کردنی نیست ، همه جا سرسبز شده و با گذشته فرق کرده ، این اشعار من در ستایش او حاصل مشاهدات من از رفتار و کردار او است .
از روز اآشنایم با او روشنایی بر دل و زندگی من آشکار شد که موجب رونق زندگیم گشته است ، خداوندا جان او را همیشه شادمان و بخت و اقبال را راهنمای او کن و یاورش باش