برنامه کوهپیمایی قیصر کوه

امروز بار ها از زبان دوستانم ، سپاسگزاری برای نعمات خداوندی و آفریدگان و طبیعت زیبا را شنیدم .
شکر نعمت ، نعمتت افزون کند .
خدا را سپاس ، از خواب نوشین شب پیشین و موهبت هم‌صحبتی و همراهی جمعی خوش مشرب ، پر انرژی مثبت... پروردگارا قدر شناس توایم که امروز مان را در این سرزمین سبز اینگونه با طراوت و زیبا ساختی ... خدایا می دانم که در این جهان هیچ رویدادی بدون دلیل رخ نمی دهد ، مگر اینکه تصمیمی در پس آن باشد و باور قلبی دارم که هر نیکی که در ذهن می پرورم ، بنابر قانون جذب به دست خواهم آورد ... همانگونه که جاذبه زمین ، من و تمام عناصر سطح خود را بسوی خود جذب می کند . نمایش زیبایی امروز و همراهی و هم‌صحبتی با جمع خوش مشرب و با مرام و پر انرژی مثبت را نیز نشانه و هدیه تو می دانم .
امروز جای دوست عزیزم *آقا بهزاد* خالی بود با اینکه خود قصد آمدن نداشت ولی با مرام و معرفت همیشگی به من زنگ زدند و برنامه کوهپیمایی و ساعت و مسیر سفر را به من اطلاع دادند ، البته دوست دیگری علاوه بر ثبت نام من ، برگزاری برنامه کوهپیمایی را بدون ذکر مسیر قبلا زحمت کشیده و اطلاع رسانی کرده بودند .
*قیصر کوه* مقصد کوهپیمایی بود ، برای دریافتن مشخصات و وجه تسمیه ای قله جستجوی کمی در *گوگل* کردم . آنچه یافتم این بود که :
مکان قله قیصر کوه در منطقه سراوان رشت است با *900* *متر ارتفاع و جزء معدود کوههای درضلع غربی شهر رشت نزدیک روستای کچا با فاصله زمانی پیمایش کوهنوردی 2/5 تا 3 ساعت* است .
جهت اطلاعتان *روستای کچا* از توابع بخش *سنگر* و در ۲۰ کیلومتری شهر رشت در دهستان *سراوان* قرار دارد و اکثریت مردم این روستا *تالش زبان* هستند و کار مردم این روستا کشاورزی و دامداری است . از دیدنی های این روستا می توان به *چشمه ی اورجین و آبشار* کچا اشاره نمود.
قیصر کوه دارای پوشش جنگلی و خط الراس بلند و دامنه ای گسترده می باشد که به زیبای های آن می افزاید.
همه مسیر به صورت کوهپیمایی است این قله ازچهار راه کانال واقع در بزرگراه رشت قزوین نیز قابل رویت است. ازجمله کوههای معروفی که در مجاورت قیصر کوه قرار دارد *کولمار و نیزه کوه* است .
نکته جالب تحقیقم در گوگل این بود که یک *کوه قیصر* دیگر (به لاتین: Kayser Mountain) نیز در *گرینلند* وجود دارد ای کوه در پارک ملی شمال شرق گرینلند واقع شده‌است و ارتفاع این قیصر کوه خارجی *۱٬۰۹۴ متر* بالاتر از سطح دریا واقع شده‌است .
*دور اندیشی مدیر محترم گروه برای رفت و برگشت* به موقع موجب شد که ساعت شش صبح به کوهپایه و ابتدای مسیر برسیم ، راهپیمایی در هوای تاریک با هدلایت و سوسوی چراغی های روی پیشانی تجربه جدید و صحنه ای زیبا را در جاده ای که به پایه کوه متصل می شد ، برایم ساخته بود . ساعت هفت با روشن شدن هوا حرکت به صورت معمول در شیبی تند آغاز شد ، اگرچه سختی مسیر کمتر و ملایم‌تر از همیشه بود ، ولی به دلیل شیب بسیار زیاد مسیر برایم مانند پله ای عمودی به سمت آسمان بود . همچون یک نردبان ... که بی شباهت به نردبان زندگی نبود . ما در زندگی هر روز یک پله از آن بالا می رویم . چون نردبان زندگی ما هر روز بلند تر می شود و پله پله از آن بالا می رویم و گذر عمر را طی می کنیم . تا این که بتوانیم ، ستارگان آسمان را لمس کنیم . بلندای نردبان نامعلوم و نامحدود است و ستارگان آسمان روبروی ما بینهایت زیبا و زیاد ... باز هم با خود اندیشیدم که برای هر پله صعود خدا را سپاسگزاری کنم . خدایا سپاسگزارم که امکان و توان صعود به پله های بالا تر را به من و دوستانم دادی ... خدایا سپاس از امروز که نمایش زیبایی از صحنه ای دل‌انگیز و نو و ثبت خاطره‌ای در زندگی را به من و دوستانم هدیه کردی ...
با گام های استوار به دنبال هم همچون رهروان سلسله کوی دوست به پیش می رفتیم . به مکانی مناسب جهت صرف صبحانه رسیدیم . باز چهره شاخص و مهربان مدیر و راهنمای گروه قوری و کتری چای را علم کرد با خلاقیت همیشگی سه پایه ای از شاخه های خشک درختان تهیه و با زنجیری فلزی و قلاب های خاص قوری و کتری با فاصله مناسب روی آتشی که دوستان زحمت تهیه هیزمش را کشیده بودند قرار گرفت . من و دوستان همراه با صدای دلنشین هنرمندان گروه ، آقا *اسماعیل* و آقا *حجت* صبحانه مختصر خود صرف کردیم . به فرمان مدیر و راهنما ، گروه با آوای دلکش این دو زوج هنری به سمت بالا صعود را آغاز کرد ، حدود ساعت ده و نیم به قله رسیدیم ، کوله ها را روی زمین گذاشتیم باز بقول نظامیان برای مدیر : حرکت از نو ... زحمات ایشان برای درست کردن آتش و چای هیزمی با هفت هشت لیتر آبی که به زحمت خودشان و دوستان برای چای صبحانه و ناهار آورده شده بود آغاز شد . دوست عزیزی پیشنهاد دادند درحالیکه دوستان استراحت می کنند ، چنانچه راغبیم خط الرأس قله را تا جاییکه می توانیم به پیش برویم . من هم از خدا خواسته قبول کردم دو دوست عزیز دیگر هم ما را همراهی کردند . در طول مسیر رفت و برگشت هم از سوژه های زیبا طبیعت ، برف سفید ، تنه های درختان جنگلی زیبا ، کوه و خودمان عکس گرفتیم . سپس به جمع دوستان بازگشتیم و تا ساعت یک و نیم بعد از ظهر آنجا بودیم.
در طی این مدت اوقات شاد و معرکه ای بر پا شد همه از شوخی ها و جوک ها با لحن جذاب و زبان گیلکی و سر به سر گذاشتن دوستمان آقای اسماعیل غش و ریسه می رفتند . *جاهایی هم که فهمیدن جوک ها خیلی حیاتی بود که من هم متوجه بشوم آقا حجت عزیز ترجمه همزمان گیلکی به فارسی انجام می دادند* تا من هم روده بر شده شوم . 😍🤩 من از جوک ها برخی کلمات زبان گیلکی را می فهمیدم و با ایما و اشاره دست و صورت و بیان آقای اسماعیل و غش کردن دوستان و بویژه آقا حجت با خنده آنها روده بر می شدم . *آقای مدیر هم خاطره‌ای از دوران سپاه دانش خود و خان روستا که نحوه فراری دادن گرگ را به ایشان یاد داده بود ،* تعریف کردند که همه از بامزگی و خنده‌دار بودن آن غش و ضعف کردند . *آقا حجت هم که از اساتید ویلون و آواز هستند ، نکته جالبی از موسیقی گفتند* که برای من تازگی داشت ، ایشان گفتند که فارسی زبان ، همگی فارسی حرف می زنند اما لهجه فارسی اصفهانی ها با شیرازی ها و ترک ها و عرب ها فرق آوایی دارد ، موسیقی در هر اقلیمی نیر همین تفاوت را دارد و به عنوان مثال نواختن ستار و تار توسط یک آذری همچون فارسی حرف زدن او با گویش معیار فرق دارد . *پیشکسوت گروه علی آقا با پذیرایی آقا سجاد مهربان ، جوانترین کوهنورد گروه* نیز همچون همیشه با شیرین های خوشمزه کوکی ، حسن ختام شیرینی را برای بازگشت رقم زدند .
بالاخره *کوله بار تفریحی و آموزشی و آذوقه‌ای* خود را بستیم و از مسیری جدید با شیب بیش از چهل و پنج درجه در مسیری برفی به سمت پایین براه افتادیم . مرام کوهنوردان است که نفر جلویی از نفر پشت سر خود حمایت می کند و افرادی که لیز می خوردند با حمایت نفر دیگر بلند می شدند و مسیر را ادامه می دادند . با آوای زیبای دوستان هنرمندمان با گام هایی استوار در برف و برفاب و پرش از جوی های برفابی مسیر بازگشت طولانی تری را تا مینی بوس طی کردیم و سرانجام ساعت ۱۵:۳۰ سوار مینی بوس شدیم .
همانطور که گفتم با خاطرات گذشته ای که از آقا *بهزاد* داشتیم ، کمبود جوانمرد فعال گروه در کمک و خدمات رسانی کاملآ حس می شد . البته آقا حجت این خلأ را پر کرده بود و درخواست بستنی دوستان را اجابت و با خرید *بستنی عروسکی خرسی* کام همه را شیرین کرد . مینی بوس به سمت رشت ادامه مسیر داد و با رسیدن به شهر یکی یکی دوستان همنورد در محله هایشان پیاده شدند . *پیشکسوت مهربان گروه علی آقا به رسم ادب به استثنای چند نفر که لپ شأن را کشید ، سر تک تک مان را بوسید و سپس پیاده شدند .* این چنین ماجرا و دفتر این داستان و کوهپیمایی بسته شد .