زنان نقش آفرین در شاهنامه
روزی یکی از رومیان به نام " میرین " به خواستگاری دختر دوم قیصر رفت . قیصر به او گفت:" من به خاطر ازدواج کتایون با آن غریبه که شایستگی پیوند با خاندان شاهی را نداشت ، راضی به ازدواج دختران دیگرم نیستم ، مگر اینکه تو یک کار بزرگ انجام دهی ! که بزرگان به سبب آن تو را تحسین کنند . خواستگار دختر من باید به "بیشه فاسقون" برود و گرگی که تنش چون اژدها و زورش مانند فیل و دندانش چون گراز است را بکشد ." میرین گفت :" نیاکانم همه جنگجو بوده اند ، من این کار را انجام می دهم !"
میرین برای درخواست کمک نزد اخترشناسان رفت تا نظر آن ها را برای این کار بزرگ پرسید ، آن ها گفتند :" روزگاری نامداری ایرانی به روم می آید ، او سه کار بزرگ می کند :" نخست این که داماد قیصر شده و موجب افتخار و بزرگی او می شود . در زمان او دو جانور وحشی وجود دارند که به مردم آسیب می رسانند که دو کار بزرگ دیگر آن ایرانی بی باک کشتن آن دو جانور وحشی است ."
میرین از وضعیت کتایون و گشتاسب با خبر بود . نزد هیشوی دوست گشتاسب رفت و نظر اخترشناسان را به او گفت : " تو گشتاسب را می شناسی ، از او برای من کمک بخواه !" هیشوی نزد کدخدای روستا رفت و سراغ گشتاسب را گرفت .کدخدا گفت :" گشتاسب اکنون به نخجیر برای شکار رفته و به زودی می آید و راهی برای این مشکل می یابد !" هیشوی با دیدن گشتاسب به او گفت :" این مرد دبیری دانشمند و بزرگ است و نژادش به سلم می رسد .او شمشیر سلم را نیز دارد . سواری پهلوان و تیرانداز است که قصد دارد داماد قیصر شود . درخواست ازدواج با دختر قیصر را کرده اما قیصر به او گفته ، باید به بیشه فاسقون بروی ، گرگ وحشی را بکشی ، تا بتوانی داماد من شوی." سپس میرین به گشتاسب گفت :" اگر بتوانی گرگ را بکشی ، من خدمتگزار و بنده تو می شوم ."
گشتاسب خواهش او را پذیرفت از آن ها خواست که جای گرگ را به او نشان دهند . گشتاسب گفت : "شمشیر سلم و اسبی نیرومند به من بدهید ." میرین به سرعت آنها را آماده کرد و هدیه های گرانبها از گوهر و یاقوت را به گشتاسب تقدیم کرد . گشتاسب آنچه را خواسته بود برداشت و به سوی بیشه به راه افتاد . هدایا را نیز به دوستش هیشوی بخشید .
میرین جایگاه گرگ اژدها پیکر را با انگشت به گشتاسب نشان داد و با هیشوی ، به سرعت بازگشتند . گشتاسب با کمان آماده به لانه گرگ نزدیک شد و فریادی برآورد . گرگ برای حمله به او ، با پنجه هایش شروع به کندن زمین کرد . گشتاسب به گرگ تیراندازی کرد . گرگ زخمی و سست شد و به زمین افتاد ، گرگ دوباره برخاست و به گشتاسب حمله کرد . با سر به شکم اسب گشتاسب زد و شکم اسب را درید . گشتاسب شمشیر کشید و چنان بر سر گرگ زد که پشت و یال و و بدنش را به دو نیم کرد. سپس دندان های دراز گرگ را کند و نزد هیشوی و میرین رفت و گفت : " به بیشه بروید و این حیوان درنده مانند فیل ، را ببینید ، میرین یک اسب و هدایای شایسته دیگری را به گشتاسب داد اما گشتاسب جز اسب چیز دیگری را از او نپذیرفت .
کتایون با شگفتی از او پرسید تو به نخجیر رفتی چرا لباس رزم به تن داری ؟ گشتاسب گفت :"مردی از کشورم آمده بود و پیام خانواده ام را به من رساند . این لباس رزم و اسب هدایایی از طرف او است."
نیمه شب گشتاسب سراسیمه از خواب بیدار شد . کتایون پرسید :" چه خوابی دیده ای که چنین هراسان شده ای ؟ گشتاسب گفت :" تخت پادشاهی خود را دیدم ." کتایون از تعبیر خواب فهمید که او از نژاد بزرگان و شاهان است اما نمی خواهد چیزی از گذشته خود به او بگوید و جایگاهی و منصبی از قیصر بخواهد .
گشتاسب به کتایون گفت :" خود را آماده سفر به ایران کن تا جایگاه فرخنده مرا ببینی !" کتایون گفت :" شتاب مکن . اگر می خواهی بروی ، نزد هیشوی برو تا کشتی به تو بدهد و بتوانی از دریا بگذری . من با درد فراق تو اینجا می مانم تا شاید روزی دوباره برگردی و تو را ببینم ."
میرین نزد قیصر رفت و گفت :" من به بیشه رفتم ، گرگ را کشتم و اکنون جنازه اش در بیشه افتاده است ." قیصر از شجاعت این خواستگار دخترش شادمان شد و دستور داد بزمی در کنار بیشه برگزار کنند . خود و همراهانش نزدیک گرگ مرده رفتند با گاو های گردونه کش جنازه گرگ را به مرغزار آوردند تا مردم آنرا ببینند . قیصر اسقف را فراخواند و دختر خود را به عقد میرین که خود را دلاور روم معرفی کرده بود ، در آورد .