بازنویسی حکایات گلستان سعدی از نظم و نثر کهن به نو 23
حکایت
وقتی هارون الرشید سرزمین مصر را فتح کرد . به مرد مصر گفت :" اکنون بر خلاف آن پادشاه سرکش مغلوب که به دلیل غرور ادعای خدایی داشت ، فرومایه و نادان ترین فرد از بندگانم را پادشاه این کشور می کنم ." سپس غلام سیاه پوست خود به نام " خصیب " را پادشاه مصر کرد .
گفته اند :" روزی مردم سرزمین حراث برای درخواست کمک نزد خصیب آمدند و گفتندمحصول پنبه امسال ما به علت بارش باران بی موقع از بین رفت . " او چنان کم عقل ، بی کفایت و بی شعور بود ، پاسخ داد :" به جای پنبه باید پشم می کاشتید تا آسیب نمی دید ."
اگر دانش را مانند روزی بدانیم ، این روزی از همه کمتر نصیب افراد نادان شده است و گاهی این روزی آن چنان کم است که همه دانایان را حیران می کند . خوشبختی ابال به دلیل داشتن عقل و فهمزیاد نیست بلکه هدیه ای آسمانی از سوی خداوند به فرد است . افراد بسیاری در جهان استعداد , عقل و و شعور کافی ندارند اما در منصب بالا و ارجمندی قرار گرفته اند ! کیمیاگران برای به دست آوردن طلا سال ها تلاش می کنند اما به چیزی دست نمی یابند و سرانجام می میرند ولی ناگهان نادان در خرابه ای گنجی بزرگ می یابد !
حکایت
برای پادشاهی از چین کنیزکی آورند . کنیزک از رفتن نزد شاه امتناع کرد . شاه ناراحت شد و او را به غلامی غول پیکر در نهایت زشتی ، سیاه چهره ، با لب هایی پهن چون شتر ، بد بو و متعفن تر از مرداری که جلو آفتاب قرار گرفته باشد بخشید ، غلام مهر کنیزک را به خود جلب کرد و از کاخ خارج شد . وقتی شاه ماجرای کنیزک و غلام سیاه را شنید بسیار خشمگین شد . او دستور داد هر دو را وارونه از دیوار قلعه به سوی زمین بیاویزند .
یکی از ویران برای شفاعت از غلام نزد شاه رفت و گفت :" در این ماجرا غلام گناهکار نیست او بنده ای بوده که کسی برای او ارزشی قائل نمی شده است . وقتی به گوهری ارزشمند دست یافته و بدون بیم و ترس او را با خود برده است . هیچ کس باور ندارد که کافری گرسنه وقتی در ماه رمضان به تنهایی بر سر سفره ای رنگین باشد ، دست به خوراک نزند . شاه از سخن وزیر خوشش آمد و گفت :" این کنیزک شایسته او است هرگز نباید کسی را که به جایی ناپسند می رود به دوستی برگزید . شخص تشنه ، آب زلالی که نیم خورده دهان متعفن است را نمی خورد !