حکایت

        پادشاهی وزیرش را از کار برکنار کرد . او همنشین درویشان شد . رفتار و سلوک آن ها در او اثر کرد و به مراتب بالای عرفانی رسید . پادشاه ذکر او را شنید و باز او را برای پذیرش مقام وزارت دعوت کرد . وزیر معزول پیشنهاد شاه را نپذیرفت و گفت :" هرکس که گوشه نشین شود دیگر کاغذ و قلم را کنار می گذارد و از حسد و غیبت مردم دور می شود و از همه تعلقات مادی می رهد . " پادشاه گفت:" من خردمندی چون تو شایسته وزارت برای رفع مشکلات مملکت نیاز دارم . " وزیر گفت :" ای پادشاه نشانه خردمند آن است که که به این چنین کار ها نپردازد . پرنده ی هُما به آن جهت از سایر پرندگان برتر است که حیوان دیگری را نمی کشد و به آن ها آسیب نمی رساند .و برای زنده ماندن از استخوان های باقی مانده از حیوانات تغذیه می کند ." به سیاه گوش (نوعی از گربه سانان) گفتند :" چرا همیشه بچه شیر ها را دنبال می کنی ؟" او گفت :" برای این که از باقی مانده شکار آن ها بخورم .و از حمله دشمنان در امان باشم . از او پرسیدند :" اکنون که شیر از تو حمایت می کند چرا به او نزدیکتر نمی شوی ؟" او گفت :" چون می خواهم از حمله اش درامان باشم . زردشتی صد سال آتش را برای نیایش روشن می کند اما اگر در آن بیفتد ، می سوزد . بار ها اتفاق افتاده ندیم (خدمتکاران ویژه) سلطان گوهری را یافته اما او را کشته اند . " خردمندان گفته اند :" باید هنگام تغییر حالات روحی پادشاه خود را از او دور بداری !زیرا گاهی با سلام کردن تو می رنجد و گاهی با دشنام دادن به تو خلعت هدیه می دهد ! " به همین دلیل است که گفته اند :" با ظرافت سخن گفتن و رفتار مناسب در کار ها برای ندیمان هنر است اما برای خردمندان عیب شمرده می شود و از ارزش و وقار آن ها می کاهد . "

حکایت

        یکی از دوستان پیش من از وضعیت بد خود شکایت می کرد و می گفت درآمد کمی دارم که کفاف بار زندگی و مخارج خانواده ام را نمی دهد . بار ها تصمیم گرفته ام که به شهری دیگر بروم تا راحت تر زندگی کنم . افراد ناشناس بسیاری هستند که شب را گرسنه می خوابند و یا از گرسنگی می میرند اما هیچ کس با خبر نمی شود . از آن می ترسم که دشمنان مرا سرزنش کنند و  بگویند : " در حق خانواده اش کوتاهی کرده است ، آن بی مروت هرگز روی نیکبختی را نمی بیند زیرا خودش در آسایش وخانواده اش در رنج بسر می برد . تو می دانی با دانش حسابداری آشنا هستم ، از آن جا که با پادشاه دوست هستی ، از تو می خواهم وساطت مرا بکنی تا بتوانم در دربار مشغول کار شوم . اگر این کار را انجام دهی ، تا آخر عمر سپاسگزار تو هستم ."

        به او گفتم :" کار کردن برای شاه دو سو دارد : " یکی کسب درآمد و دیگری خطر از دست دادن جان ، که خردمندان خطر از دست دادن جان را به امید کسب درآمد عاقلانه نمی دانند . خراج گیران هیچگاه به خانه درویشان که دارایی ندارند ، مراجعه نمی کنند . حال می توانی مانند درویشان به فقر و قناعت خشنود باشی یا هر لحظه ترس از مرگ داشته باش !