حرکت مریم دختر قیصر به سوی خسرو

      قیصر ، مریم را با صد هزار سوار جنگجو به فرماندهی پسرش "نیاتوس" با آیین رومیان به سوی اوریغ نزد خسرو فرستاد .

     خسرو به استقبال آنها آمد ، نیاتوس را در آغوش گرفت و سپس به کنار کجاوه مریم رفت و آنها را به سراپرده برد و یک ماه پذیرایی کرد .

حرکت به سوی آذرآبادگان         

      خسرو سپاهی برگزید و لشکر را به نیاتوس سپرد آنگاه به سوی چیچست و جایی که موسیل ارمنی بود حرکت کرد .

      خسرو دید دو نفر از دور می آیند ، به گستهم گفت : آیا آنها را می شناسی ؟ او گفت : یکی از آنها بندوی برادرم است.

     بندوی داستان رفتار خوب بهرام با او را گفت . خسرو پرسید : همراهت کیست ؟ او گفت : موسیل است ، او از وقتی که تو به روم رفته ای دلواپس توست ! او سپاه و سلاح و گنج بسیار دارد و آماده کمک به توست .

ملحق شدن لشکر نیمروز به خسرو

     خسرو به آتشکده برای نیایش رفت پس از آن به دشت دوک بازگشت و سپاه نیمروز نیز برای کمک به او ملحق شد .

     خبر قدرتمند شدن و آمدن خسرو برای گرفتن پادشاهی به بهرام رسید . بهرام ، "دانا پناه" را از میان سپاه برای بردن نامه ای نزد خسرو برگزید . در نامه ابتدا از بدی های شاهان گذشته ساسانی یاد کرد و به خسرو گفت : تو اصلاح پذیر نیستی ، سپس نامه را به دانا پناه داد تا با لباس بازرگان به خسرو برساند .

حیله خسرو به بهرام چوبینه

      خسرو دانا پناه را پذیرفت و نامه را خواند . او پاسخ داد : دل ما با توست اگر لشکرت را برای جنگ با رومیان اینجا بیاوری ، از تو پشتیبانی می کنم . سپس هدایایی از گوهر و دینار و یاقوت به فرستاده داد و او را روانه کرد .

      بهرام چوبینه سپاهش را برای جنگ آراست . یکی از رومیان به نام "کوت"  به بهرام گفت : بیدار باش که دیوی چون پیل مست با کمند و نیزه به سراغ تو آمده است ! بهرام شمشیر کشید . رومی با نیزه به او زد اما کارگر نشد . بهرام با شمشیر بر سر و گردن رومی زد و تا سینه اش را برید .

       خسرو از زخم بدن بهرام خندید . نیاتوس پسر قیصر از خنده خسرو خشمگین شد . بهرام به یلان سینه و رام و ایزدگشسب گفت : بهرام را به اسب ببندید تا به لشکرش بازگردد تا کشته او را ببینند .

 

ناامیدی خسرو از کمک رومیان

        خسرو زخم کوت را دوخت و نزد قیصر فرستاد . ده هزار سوار جنگجو حمله کردند و بسیاری کشته شدند . بهرام کشته ها را روی هم ریخت . تلی بزرگ درست شد لشکریان آن را "بهرام چید" نامیدند . خسرو از کمک رومیان ناامید شد و به فرمانده آنها "سرگس" گفت : تو فردا جنگ مکن !

     روز بعد خود لشکر را آراست ، گردوی را در میمنه ، موسیل ارمنی را در میسره و کنارش شاپور ، اندیان و گستهم بود .

      بهرام با یلان سینه و ایزدگشسب به سوی خسرو رفتند . خسرو با چهارده تن مقابل آنها ایستادند اما توان جنگ با آنها را نداشتند ، خسرو گریخت ، بهرام او را دنبال کرد ، خسرو به غاری پناه برد که انتهایش بسته بود ، از اسب پیاده شد .