پرسش موبدان از انوشیروان

    این بخش به پرسش و پاسخ انوشیروان در خصوص مسایل اخلاقی و حکومت داری ، اهمیت دانش اندوزی ، رفتار شایسته و ناشایست و آداب سخنوری می پردازد که به دلیل تکرار نکات اخلاقی یاد شده پیشین از ذکر آنها خودداری می گردد .

مرگ قیصر روم و رزم کسری

     به کسری خبر رسید که قیصر از دنیا رفت او فرستاده ای را برای تسلیت گفتن با نامه ای سوزناک نزد فرزند قیصر فرستاد و گفت اگر کمکی از لحاظ سپاه و سلاح و گنج و دارایی بخواهی از تو دریغ نمی کنم .

      فرزند قیصر از بزرگی نمودن کسری برآشفت و به فرستاده اهمیت نداد ، یک هفته مشاوران قیصر با او همفکری کردند و در نامه ای با کلام ناشایست پاسخ نوشتند ما کوچکتریم قیصر جوان و تازه کار است امسال را از ما باژ مخواه .سپس نامه را با خلعتی ناشایست به فرستاده دادند و گفت من از شاه هیتال و چین کمتر نیستم و از بزرگتر کوچک شمردن من ناسزا است .

برآشفتن کسری (انوشیروان) از پاسخ قیصر جوان

      کسری از پیام قیصر دلتنگ شد و گفت سر او باد دارد و باید کیفر کارش را ببیند زیرا دوست و دشمنش را تشخیص نمی دهد .

     کسری دستور حرکت لشکر از مدائن به سوی روم را داد ، قیصر با شنیدن خبر حرکت لشکر ایران سیصد هزار سوار را از عموریه به حلب فرستاد و آنجا را تصرف کرد ، لشکر ایران حصار سقیلان را ویران کرد ، لشکر باطرون برای امان خواهی به حلب آمد در عرض دو هفته سی هزار رومی اسیر شد و تعداد زیادی کشته و زخمی شدند جلو سپاه روم را خندقی کندند و در آن آب انداختند و راه را بر آنان بستند .

    کسری سپهبد روزی دهان را فراخواند و نحوه جنگیدن را به او گفت و به لشکریان درم و دینار بخشید به علت زیادی لشکر به برخی چیزی نرسید .

   شاه به بوزرجمهر گفت صد بار دینار از گنج مازندران بیاور تا به سپاه بدهم بوزرجمهر گفت این راه طولانی است و افراد اکنون به آن نیاز دارند بهتر است از بازرگانان و ثروتمندان بین راه وام بگیری !

   شاه فرستاده ای جوان و خردمند و نیکومنش را به شهر های نزدیک فرستاد ، سرمایه زیادی جمع شد.

  درخواست کفاش از فرستاده شاه

       در این میان کفاشی نزد فرستاده آمد و گفت به انوشیروان بگو پسری دارم که می خواهم با فرهنگ شود از او تقاضا دارم پرم را به فرهنگیان بسپارد . بوزرجمهر نزد شاه رفت و گفت در پادشاهیت کفاشی است که چنین آرزویی دارد اگر شاه دست او را بگیرد می تواند دبیر شود .

      شاه گفت این شتر و بارش را که متعلق به محله کفاش است بازگردان و از کفاشان چیزی مخواه ، سیم و زر او را نمی خواهم ، فرزند ما وقتی بر تخت می نشیند باید دبیری شایسته داشته باشد . با اجابت این درخواست جایگاه طبقات اجتماعی از بین می رود و بعد از مرگ برای این کارم مرا نفرین می کنند.