بازنویسی داستان های شاهنامه فردوسی از نظم به نثر 168
پیشگویی ستاره شناسان در مورد عمر بهرام
پس از آن بهرام به یاد مرگ افتاد دبیر را فراخواند و گفت اموالم را شمارش کن ! زیرا ستاره شناسان و پیشگویان گفته اند شصت سال زنده می مانی ! اکنون چهل ساله ام بیست سال از عمرم باقی مانده است باید آن را به شادی بگذرانم و جهان را با دادگری و بخشش سیراب کنم سپس گفت دیگر از کسی خراج مگیرید و به موبدان خوردنی و پوشیدنی بخشید و به آنها گفت نیک و بد را به من متذکر شوید به سردارانش گفت کسی فکر جنگ پیکار نکند .
بهرام برای هر کشوری مرزبانی برگزید و به آنها گفت هر کس نافرمانی و خلاف خواست یزدان عمل کرد با او برخورد کنید ! کسی از کشاورزان نباید بیکار یاشد به هر یک از آنها شش دانگ زمین بدهید تا هنگام گرسنگی آشوب به راه نیندازند ، اگر کسی میوه تخم مرغ و گاو ندارد با او تندی مکنید و به او چیزی بدهید تا به رنج و مشقت نیفتد ، اگر جایی دچار آفت ملخ شد از خزانه به مردم کمک کنید سپس نامه ای به فرمانروایان مناطق کشور نوشت تا مستمندان را بیابند و به آنها بخشش نمایند .
درخواست بهرام از شنگل برای اعزام ده هزار رامشگر به ایران
بهرام سواری را نزد شنگل فرستاد تا ده هزاررامشگر از لوریان را برگزیند و به ایران بفرستد تا برای مرد رامشگری کنند ! شصت و سه سال این گونه گذشت دبیر بهرام سر سال نزد بهرام آمد و گفت خزانه تهی شده چه فرمان می دهی !
تاجگزاری یزدگرد و مرگ بهرام گور
صبح روز بعد سپاه بی شمار و بزرگان گرد آمدند ، بهرام در مقابل دیدگان آنها تاج و تخت را به پسرش یزگرد سپرد سپس به پرستشگاه رفت و به پرستش یزدان مشغول شد ، روز بعد بهرام برای همیشه از خواب بیدار نشد . برای او دخمه ای شاهوار ساختند و مردم برایش سوگواری کردند .
پادشاهی یزگرد
یزدگرد هیجده سال با دادگری حکومت کرد و پس از آن حکومت را به هرمز پسرش سپرد از بزرگان ایران خواست از او فرمانبرداری کنند و یک هفته بعد درگذشت .
پادشاهی هرمز
هرمز پس از تاجگزاری مورد حسادت و رشک برادرش پیروز قرار گرفت او معتقد بود پدرش در حق او ظلم کرده که که حکومت و پادشاهی را به پسر کوچکترش داده است .
پیروز با تعدادی از بزگان و لشکری برادرش را به سوی شاه هیتال به نام فغانی ترک کرد ، پیروز از فغانی خواست لشکری در اختیارش قرار بدهد او سی هزار شمشیرزن را به پیروز سپرد .
پیروز به جنگ برادر رفت و او را شکست داد و اسیر کرد اما دلش به حال هرمز سوخت و او را به کاخش بازگرداند و یک سال دیگر پادشاهی کرد !