رزم گردآفرید و سهراب

       گردآفرید دختر کژدهم شیر زنی پهلوان بود لباس رزم پوشید موی را در کلاه خُود پنهان کرد و مانند شیری به پیکار سهراب رفت اما نیروی سهراب بیشتر بود و او را به زمین زد و هنگامی که کلاه خُدش را برداشت فهمید زنی ایرانی است . گردآفرید به سهراب گفت : بهتر است بگذاری سر من پوشیده بماند تا سوارانت نبینند که پهلوان آنها با زنی جنگیده است ، دژ ما به کار تو نمی آید خود را به زحمت مینداز اگر رستم و کاووس شاه بدانند تو به ایران حمله کردی سپاه تو را زنده نخواهند گذاشت .

      سهراب از این که دژ را آسان به دست آورده ننگش آمد و از دژ بیرون آمد و هجیر را آزاد کرد ، گژدهم پیر به شاه نوشت که پهلوانی دوازده سال هجیر را شکست داده و دژ را گرفت و ما از او بیم داریم ، شاه پس از خواندن نامه بزرگان سپاه بزرگان سپاه را دعوت کرد و نامه ای به رستم نوشت و درخواست کرد با شتاب برای کمک و نبرد با سهراب بیاید رستم به یاد فرزند خود افتاد اما با خود گفت او کودک است و کسی از تورانیان نمی تواند با من هم نبرد شود و با خیال آرام پس از چند روز به سوی کاووس حرکت کرد .                

     کی کاووس از نافرمانی رستم و گیو و تاخیر در آمدن عصبانی شد و با تندی گفت هر دو را دار بزن ، رستم تاب بی احترامی شاه را نیاورد و به او گفت تو سزاوار شاهی نیستی ! تو باید سهراب را دار بزنی نه ما را ! و با شتاب بیرون آمد  سوار رخش شد و کفت اگر من خشم کنم برای من کاووس کسی نیست ! به کاووس گفت : من بنده تو نیستم ، بنده آفریدگارم ، با آمدن سهراب باید فکری برای زنده ماندنتان بکنید به گودرز گفن : نزد این شاه دیوانه برو و کارها و پهلوانی هایی که من انجام داده ام را برای او یکی یکی بگو !

     گودرز و سرداران سپاه ایران گرد رستم را گرفتند و گفتند تو بهتر می دانی شاه عقل ندارد ! او در لحظه عصبانی شدن چیزی می گوید و بعد پشیمان می شود ،رستم گفت : من از کی کاووس بی نیازم تاج من کلاه خُود ، و تخت من زین اسبم است و به پیشواز مرگ می روم و از کاووس هم نمی ترسم ، گودرز به رستم گفت چشم امید سپاه ایران به قدرت توست ما را ترک مکن . رستم تحت تاثیر حرف های گودرز قرار گرفت و ماند وقتی به دربار کاووس رفت شاه از او پوزش خواست و گفت : خشم من برای آمدن سهراب و چاره جویی است . از اینکه تو را آزردم خاک بر دهان من باد !

     رستم گفت : اکنون چه فرمانی می دهی ؟ امروز را به بزم می نشینیم و فردا با صد هزار جنگجو به رزم به سوی دژ سپید می رویم .